محمدآصف فکرت
«درِ جوانمردان گشاده باشد.»
«دو تا از هفتادودو طرف جوانمردی:
«نان دادن ور از پوشیدن»
«جوانمردی، از آنِ جوانمردانست و اگر زنی جوانمردی کند، مرد آنست»[1]
سَمَک عیار[2] از قدیمیترین نمونههای داستانپردازی در ادبیات «دری» است. این کتاب بسیار مفصل و دارای سهجلد است، مؤلف آن فرامرز بن خداداد بن عبدالله کاتبالارجایی است که در کتاب راوی قصه را به نام «صدقه بن ابیالقاسم شیرازی» معرفی کرده است. زمان تألیف اصل قصه و جمع و تدوین روایت معلوم نیست ولی اشعاری از شاعران قرون پنجم و ششم در آن نقل شده است و همچنین از نامهای خاص ترکی که در متن کتاب آمده است میتوان حدس زد که تاریخ تدوین پیش از اواخر دورۀ سلجوقی نیست. انشأ کتاب به زبان ساده است و برای سخنوری پرداخته شده. داستان سَمَک بسیار مشغول کننده است و پیداست که قرنها مایۀ سرگرمی و نشاط مردم بوده است.[3]
مصحح محترم در مقدمه، امکان خراسانی بودن نویسندۀ کتاب سَمَک عیار را مرجع شمرده است. من اخیراً به مطالعۀ سَمَک عیار توفیق یافتم، ضمن مطالعه به یکتعداد کلمات و عباراتی برخوردم که عین آن کلمات تا اکنون در قسمت زیادی از کشور ما بین مردم مورد استعمال و متداول است. البته وقت کافی برای مطالعۀ دقیق و تتبع اساسی در زمینه نبود و من چند تا کلمه یا عباراتی که یاداشت نمودم و به نظرم جالب بود اینجا برای مطالعۀ علاقمندان فولکلور و ادب فرایاد دادم، باشد که این یادداشت باعث تحقیق عالمانه و تدقیق دقیق دیگر علاقمندان فلکلور در مطالعۀ این کتاب خوب و جالب بشود.
اشتاب: «روزافزون[4] گفت: خطا بود اما از اشتاب رها کردم.» (ج 2، ص 133)
«اول هنر که از برادران آموختم اشتاب بود.» (ص 136)
«اشتاب» و «اشتاو» تاکنون در غرب و شمالغرب و مرکز مملکت ما یعنی صفحات مرکزی به معنای شتاب و عجله و چابکی و سرعت به کار میرود؛ مثلاً میگویند: «اشتو دارد» یعنی «عجله دارد» و «اشتو کن» یعنی «زود باش».
این جایگاه و آن جایگاه: «از آن جایگاه سَمَک[5] با روزافزون به شهر بازآمدند.» (ج 2، ص 136)
«تا من این جایگاه میباشم.» (ج 2، ص 11)
«و دیگر اینکه نیشمنگاه این جایگاه گنده و ناخوش است.»
«این جایگاه» و «آن جایگاه» به عوض «اینجا» و «آنجا» تا حالی در چندین شهر و دِه افغانستان پیوسته استعمال میشود؛ مثلاً به جای اینکه بگویند: آنجا، میگویند «اونجیگا» و عوض اینجا، «اینجیگاه» میگویند که البته خیلی قابل توجه است.
پیش تو میگویم: «پیش غورکوهی[6] میگویم که هرگز جامه به خود ندید»
در مورد چنین گفته میشود که سخن خلاف میل کسی یا عیب کسی و یا انتقاد از کسی را پیش رویش میگویند و این عبارت تاکنون در افغانستان معمول است.
«بادنجان تخمه را آفت نرسد»: (ص 217) این ضربالمثل تاکنون در افغانستان بر سر زبانهاست، همچنان میگویند: بادنجان بد را هیچ بلا نمیزند.
چند: «در سَمَک نگاه کرد چند ران وی نبود» (ص 42)
«… او را دید چند زنده پیلی»، «… اسبی خنگ بر در خیمه بداشته همچند کوهی» (ص 157)
چند: به معنای «به اندازه، به قدر، برابر» تاکنون در محاورۀ مردم وجود دارد.
حواج: «کدخدای خانه نگاه کن که چگونه حواج در خانه میبرد؟» (ص 157)
«اگر ده خروار حواج رها کردیم یزدان ما را پنجاه خروار زر و جواهر باز داد.» (ص 149)
حواج در اینجا برای آرد و عسل و روغن استعمال شده است، تاکنون در هرات به اتاقی که در آن برنج، روغن، آرد و غیره مواد خوراکی نگهداری میشود «حوجخانه» میگویند.
دست: «درحال بفرمود تا هزار دست خلعت بیاورند.» (ج 2، ص 22)
این کلمه نیز به همین شکل و برای همین مفهوم تا حال مستعمل است.
دنباله: «این بگفت و از خانه بیرون آمد و ایشان در دنباله» (ج 2، ص 124)
به همین شکل تاکنون استعمال میشود. مثلاً میگویند: «دل بدنباله دارد» یا میگویند «سر دنبالۀ او کرد»، یعنی او را تعقیب کرد، به دنبالش دوید.
دهل کابلی: «بانگ خرۀ نای … و بوق بر نجین و دهل کابلی در جهان افتاد.» (ج 2)
این ترکیب دهل کابلی نیز به عقیدۀ من شاهد خوبی است بر اینکه کتاب در افغانستان نوشته شده.
سنب: «شروان گفت[7]: آواز سنب اسپ بیگانه میآید.» (ص 642)
در افغانستان در اکثر جایها به جای سم، سنب گویند، چنانکه به جای خم، خنب و به جای دم، دنب.
کلاوه: «قایم[8] کالیوه شده بود».
در غرب و شمالغرب کشور کلاوه به مفهوم حیران آشفته و سراسیمه مستعمل است.
کوتوال: «این نامه از من که ارغونم[9] به نزدیک کوتوال قلعۀ شاهک»، واضح است که استعمال لفظ کوتوال در افغانستان عمومیت داشته.
گنده: «اینجایگاه گنده و ناخوش است» (ج 1). گنده به معنای بد و خراب و زشت و متعفن همین اکنون استعمال میشود.
گندنا: «نه چون گندناست که چون به در وی دگر بار بروید» (ص 632). در این جمله دو نکته قابل توجه است: نخست اینکه گندنا بیشتر بلکه عموماً در افغانستان معمول است و در ایران برای این سبزی، «تره» میگویند و تره را «چنبر خیار» میگویند.
دیگر اینکه ضربالمثل فوق با کمی تفاوت در هرات معمول است و میگویند: «… سبزه نیستی که سرزنی!»
لالا: «ای لالا صالح[10] خورشید شاه[11] کجا شد؟»
«لالا گفت: اگر خواهی برخیز تا برویم» (ص 66)
«دختر گفت: ای لالا این دلفروز است.» (ص 66)
لالا به همین شکل و مفهوم معمول و متداول بوده و هست.
نقم: «این سخن بگفتند همگان نقم بریدند» (ص 112)
نقم به جای نقب همچنان معمول است.
البته آنچه در بالا مطالعه فرمودید یادداشتهایی بود که نمیتوان نام تحقیق را روی آن گذاشت و غرض نگارنده آنست تا به علاقمندان ادب عامیانه رغبتی به مطالعۀ سَمَک عیار و پژوهش در آن پدید آورد که مطالعه دقیق و تحقیق عالمانۀ اهل این کار مواد بهتر و مطلوبتری به دست خواهد داد.
[1]. از کتاب: سَمَک عیار
[2]. سمک به فتح «س و م» و سکون کاف، نام عیار معروف داستان است.
[3]. فرهنگ ادبیات، دکتر زهرا خانلری.
[4]. روز افزون، نام دختری است.
[5]. نام عیار معروف.
[6]. غور کوهی اسم خاصی است.
[7]. اسم خاص است
[8]. اسم خاص است
[9]. اسم خاص است
[10]. اسم خاص است
[11]. اسم خاص است