دکتر خلیلالله افضلی
نخستین زنی که در تاریخ اسطورهای هرات از او سخن به میان میآید شمیره است. سیف بن محمد بن یعقوب الهروی مشهور به «سیفی هروی» در کتاب تاریخنامۀ هرات در نخستین روایت از روایات هشتگانۀ بنای هرات از شمیره به تفصیل یاد کرده است. به موجب این روایت، بنای شهر هرات در عهد طهمورث بن هوشنگ بن فرست بن کیومرث بود. طهمورث در پایان عمر دراز خود، گرفتار وسوسۀ شیطان شد و دست به تعدی و ظلم به مردم گشود. این رفتار سبب شد که بسیاری از مردم مهاجرت اختیار کنند و به اطراف و اکناف جهان پراکنده شوند. در این مهاجرتها گروهی از صحرانشینان قندهار ابتدا به کابل رفته و پس از آن که آنجا با طبع ایشان سازگار نبود، خود را به غور رسانده و سپس وارد اوبه شدند. این منطقه را نیک پسندیدند و به اندک زمانی همه را نعمت فراوان حاصل شد.
پس از مدتی به اثر نزاعی و حادثهای بین اینان جنگ و دشمنی ژرفی ایجاد شد و آتش این جنگ بسیاری را به کام نیستی فرو برد. سرانجام یک قوم غالب شد و قوم مغلوب از اوبه بیرون شدند و به وادی «گواشان علویان» در نزدیکی شهر هرات امروزی کوچ کردند. چند سال در اینجا بودند و در این چند سال هر چند وقت قوم غالب به منطقۀ اینان حمله کرده و مال و داراییشان را غارت میکردند. این گروه چون پناهگاهها و امکانات دفاعی مناسب نداشتند ناچار در برابر گروه مهاجم تسلیم بودند. تا این که پس از سالها جمعیت اینان زیاد شد و در میان آنها زنی زیبا و دانا به نام «شمیره» سر بلند کرد. شمیره دختر جمان افریدون بود و به آراستگی و نیکونامی مشهور بود. او به زودی رهبری قوم خود را به دست گرفت. تمام افراد قوم از این زن اطاعت میکردند و او هم برای رعیت خویش از هیچ لطفی دریغ نمیکرد.
روزی شمیره بزرگان قوم را به مجلسی فراخواند و رو به آنان کرد و گفت: تا به کی ما باید خوار و زبون باشیم و به دیگران باج و خراج بدهیم؟ اگر شما از تدبیر و فکر من پیروی کنید به اندک روزگاری خود و شما را از این خواری و بدبختی نجات خواهم داد. بزرگان قوم همه یک صدا گفتند:
ای شاهزاده بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
کانگشت کوچکین تو دریای قلزم است
بر آستان جاه تو ای بانوی جهان
هر دم ظفر پیاپی و دولت دمادم است
در عصمت و جلالت و اقبال و کام و نام
بادت حیات تا که جهان است و مردم است
شمیره که این پاسخ فرمانبرداری اقوام خود را شنید بسیار خوشحال شد و گفت تدبیر چنان است که باید به آهستگی حصار بلندی بنا کنیم تا دیگر تسلیم دشمنان نشویم. همه منتظر بودند که این قلعه را چگونه و چطور میتوانیم بسازیم. شمیره گفت فکر آن را نیز کردهام. چهارساله خراج خود به قوم مهاجم تحویل میدهیم و در این چهار سالی که به دنبال خراج نمیآیند از فرصت و مجال غیبت آنان استفاده کرده و حصار را بنا خواهیم کرد. چون همه متفق شدند شمیره به بزرگ آن قوم که «هیاطله» نام داشت، نامهای نوشت و موضوع پرداخت یکبارگی چهار سال خراج را با وی طرح کرد. برای این کار در نامه دلایلی هم ذکر کرد که مورد پسند «هیاطله» واقع شد. چون نامه به «هیاطله» رسید فوراً کسی را فرستاد تا خراج چهارساله را از شمیره بستاند. آن فرد آمد و خراج را گرفت و برگشت. به محض برگشت آن فرد، شمیره با همه افراد و پیروان خود کار ساخت حصار را در شمال هرات و متصل خندق شهر آغاز کرد. دیواری بسیار بلند و خاکریزی شکوهمند گرد حصار ساخت و دیواری در دورادور آن آباد کرد و بر هر سو دری از آهن ساخت و بر هر در ده نگهبان توظیف کرد.
پس از چهار سال که افراد هیاطله مطابق معمول برای گرفتن خراج به هرات آمدند و آن دیوار بلند و حصار مستحکم را دیدند شگفتزده شدند و از حیلۀ شمیره آگاه شدند. آنان نومیدانه بازگشتند و قضیه را به «هیاطله» خبر دادند. «هیاطله» چون از قدرت دفاعی هرویها باخبر شد دیگر کسی را نزد ایشان نفرستاد و از گرفتن خراج و باج از آنان برای همیشه منصرف شد. بدین ترتیب شمیره با تدبیر و فکر نیکوی خود اهالی هرات را از شر دشمن نجات داد و نامی نیکو از خود در تاریخ شهرش به یادگار گذاشت.