نگاه:
این یادداشت، به تاریخ اشارهای خواهد کرد و در ذیل آن به تاریخ و اسلام نگاهی خواهد افکند و سپس، به سمت کتاب «تاریخ اسلام» نوشتۀ محمدابراهیم شریقی روزنهای خواهد گشود.
تاریخ، تاریخ بلندی دارد. اندک ملتی را در جهان میتوان سراغ کرد که تاریخی مکتوب و یا دستکم ملفوظ نداشته باشد. همه به هر گونهای که برای آنان میسور و میسر بوده، داشتهها، دیدهها، یافتهها، رسیدهها، شنیدهها و … خود را یا بر صفحۀ صحیفه نگاشته و یا بر لوح سینه نگه داشتهاند. از نزدیکترین تمدنها تا دورترین مدنیتها، همه با نوشتهها و یا یادداشتههای خود شناخته و شناسانده میشوند. هرودوت، پروکوپیوس، گزنفون، آگاثیاس، دیودور سیسیلی و … برای ما از تمدّن یونان میگویند و سیماچیان، بان گو، بان ژاو و … از سدههای دوردست چین گزارش میدهند و ابنرسته، ابنجریر، ابنعذاری، ابنخلدون، ابنخیاط، ابنمنقذ، ابناسحاق، ابنهشام و … از اخبار و احوال شرق و غرب عالم اسلام ما را باخبر میکنند.
همه میدانیم که سهم تمدّن بزرگ اسلامی در فرادهی آثار پُربرگوبار تاریخی اگر از مدنیتهای دیگر بیشتر نباشد، قطعاً کمتر هم نخواهد بود. شاکر مصطفی کتابی دارد با عنوان «التاریخ العربی والمؤرخون»؛ در جلد سوم آن، آثار تاریخی نگاشتهشده در بین سالهای 668ق. / 1270م. تا 1008ق. / 1600م. یعنی حدود 330 سال را برشمرده و در نتیجه دریافته که در این بازۀ زمانی 1078 مؤرّخ میزیسته که 336 مؤرّخ در شام، 280 مؤرّخ در مصر، 54 مؤرّخ در حجاز، 124 مؤرّخ در یمن، 217 مؤرّخ در عراق و ایران و 67 مؤرّخ در اناطولی مصروف نگارش آثار تاریخی بودهاند. او سپس به احصای آثار آنان پرداخته و به این نتیجه رسیده که آنان در این مدت، 2250 عنوان کتاب تاریخی نوشتهاند. متعاقباً او بیان داشته که از مجموع 2250 عنوان کتاب، 759 عنوان در شام، 707 عنوان در مصر، 130 عنوان در حجاز، 222 عنوان در یمن، 351 عنوان در عراق و ایران و 81 عنوان در اناطولی منتشر شدهاند.(1)
پُرپیداست که در بازۀ زمانی فوق، جهان اسلام با آشوبناکترین قضایا دست به گریبان بودهاست. فروپاشی امپراتوری سلجوقی در حوزۀ تمدنی ما، ایوبیان در مصر و سوریه و موحّدین در مغرب. دهههای پایانی قرن ششم هجری همزمان بوده با فروپاشی عملی وحدت سیاسی سرزمینهای اسلامی. قرن هفتم در حالی به سراغ جهان اسلام آمده که با خود صدای چکاچک شمشیرهای لشکری را آورده که به هر جا که میرفتند، به قتل و غدر و غارت میپرداختند. چنگیز خان که پیشوای آن خیل خشونتطلب بود، در ذیحجّۀ 616 قمری از سیحون عبور کرد و خود را به نزدیکی دروازۀ بخارا رساند. شهر بخارا را محاصره کرد. میگویند محاصرۀ او، سه روز به طول انجامید. مردم در تنگنا قرار گرفتند. مشکلات معیشتی با ناآرامیهای روانی و ذهنی قوز بالای قوز شد. اینانج خان که از امیران سلطان جلالالدین خوارزمشاه بود، بر مُغولان حمله کرد. مقاومت او در برابر آن لشکر خونخوار سودی نبخشید. اینانج خان از مسیر آمودریا فرار کرد و مردم بخارا تنها ماندند. آنان مجبور شدند تا به تنهایی دست به مقاومت زنند. ایستادگی آنان در برابر آن لشکر ظالم و غدّار سودی نبخشید و آنان را وادار به «صلح مغولی» کرد. مغولان در چهارم ذیحجّه وارد شهر بخارا شدند. آن شهر را که بیتردید، مأمن عالمان و مکمن فاضلان بود، به خاک یکسان کردند. یکی از کسانیکه توانسته بود از دم تیغ مغولان جان سالم بدر ببرد و خود را به خراسان برساند، در پاسخ به کسانیکه از او در پیوند به وقایعی که در بخارا گذشته بود پرسیده بودند و او گفته بود: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.»
این تعبیر تصویر صریح آن روزگار است. در همان احوال که از منجنیق فلک سنگ فتنه میبارید، صدای شرَقشرَق مرکبهای مؤرّخانی که برای ثبت وقایع تاریخی قلم میزدند و در تاریکیهای شب دود چراغ میخوردند، به گوش میرسید. آنان دقیقاً در روزگاری به نوشتن میپرداختند که امن و امان از کران تا کران جغرافیای اسلام رخت بربسته بود و پریشانی و ناآرامی بر همهجا سایه گسترده بود.
این رویه و روحیه در تمام مراحلی که مسلمانان بر استقامت پیام پایهمند و مستقیم اسلام عمل میکردند، بهخوبی قابل رؤیت بود. آنان میدانستند که این مدنیت، بر کتاب و کتابت استوار است و گرامیترین افراد در این جهاننگری، عالمانند و سودبخشترین عالمان، کسانی هستند که با بنان و بیان خود در خدمت ابنای جامعه باشند. آنان مسئولیت خویش میدانستند تا برای بالنده و داننده شدن جامعه، با تمام نیرو و توان تلاش کنند. شوربختانه که آن شور و شعف دیری نپایید و رو به زوال نهاد. وقتی روند انحطاط و برگشت این مدنیت آغاز شد، ماشین کثیری از بخشها از کار افتاد. دیو دیوانۀ تحجّر و خشکمغزی و خواببردگی و بیکاری و بیرمقی، زمانی که به سراغ امت قلم و قیام آمد، دیگر روزبهروز بر بیگانگی و دوری آنان از تحرّک و پویایی افزود. دیگر جای آن همه کتاب پُرنکته و پُرصفحهای که از خامههای پُررنگ دانشمندان و نویسندگان پدیدار میشد، خامههای خامی به جولان آمدند که عالیترین نمود آن یا در حاشیهنگاریهای ملالانگیز و تصنّعی و یا در شرحنویسیها و تعلیقنگاریهای تفنّنی و بیحاصل خلاصه میشد. اگر کسی میخواست پا در وادی پژوهش و تحقیق جاندار نیز بگذارد، نه به اعتنایی نواخته شد و نه هم به توجهی. قلمهایی که قرار بود اقوامی را به قیامی وادارند، خودشان سر بر سریر نیستی و خاموشی نهادند و از حرکت بازماندند. فقر وقتی دامن سیاه خود را بر این جغرافیا پهن کرد، نخست به مکیدن جوهر قلمهایی آغازید که قرار بود به خلق آثاری بپردازند که جهانی را به روشنی و امتی را به بالندگی برسانند.
هیچیک از ما از وضع جاری در جهان اسلام خوشنود نیستیم. برای رهیدن از وضعیت موجود و رسیدن به حالتی مطلوب، شاید هزار و یک راه وجود داشته باشد. هر یک از صاحبنظران، به فراخور دید خود و متناسب حوزۀ کاری و مطالعاتی خود، راهی و یا راههایی را پیشنهاد میکند. قطعاً هیچیک از آن راهها به تنهایی خود، نه نجاتبخشاند و نه هم رساننده به سرمنزل سعادت. بحرانی چنان دامنهمند و پُرحاشیه، نیازمند کاری پُردامنه و گسترده است. یکی از راههایی که در این میان به دیده میآید، تاریخ است. تاریخ نه به عنوان نقل وقایع خشک و بیروح، بلکه به معنای نقشۀ راه طیشده و مسیر پشت سر گذاشتهشده. نگریستن توأم با تأمل و تأنی به پشت سر و اندیشه در بُنمایههای فعل و انفعالات گذشته، ما را برای دیدن عوامل درماندگی و انحطاط موجود دیدهورتر میکند. نگاه به گذشته، به ما نگریستن به حال و آینده را ممکنتر میسازد و تصویری روشنتر و بیغبارتر از امروز و فردای ما را به پیش روی ما میگذارد. میدانیم که وضعیت امروز ما، محصول انتخابهای دیروز ماست. جایی که ما امروز در آن قرار داریم، دیروز آن را انتخاب کرده بودیم. وضعیت امروز ما، محصول گزینشهایی است که مدتها پیش هستۀ آن را در زمین جان و سرزمین روان خود کاشته بودیم. باید یک بار راهی را که آمدهایم و امروز در آن قرار داریم را از نظر بگذرانیم. دنبال کردن این نقشۀ راه، به روشنی به ما نشان میدهد که از یک جایی، راه را اشتباه آمدهایم. باید این مسیر را دوباره برگردیم و از همانجایی که اشتباه آمده بودیم، راه درست را در پیش بگیریم؛ وگرنه، هر قدر پیشتر برویم، از مقصد و مقصودمان دورتر میشویم.
تاریخ، نخستین کاری که با ما انجام دهد، بیپرده ما را متوجه این نِکات کور میکند؛ چشم ما را به اموری باز میکند که به خوبی متوجه آن نشده بودیم. البته، این هم بدان شرط که تاریخ را بدون پیشداوریها بخوانیم؛ جسارت دیدن حقایق را در خود تقویت کنیم. تاریخ نخوانیم تا به وسیلۀ آن، ثوابتی را که ما به آن باور داریم و آن را حق مطلق میدانیم، برای ما بیشتر به اثبات برساند. بگذاریم تا تاریخ برای ما بگوید و ما نظّاره کنیم؛ شیوۀ تاریخخوانی خود را عوض کنیم؛ بر علل و عوامل درنگ کنیم؛ چراییها را برجسته بسازیم؛ نواقص و نواقض را پیدا کنیم؛ چرایی انتخابها و چگونگی گزینشها را لیست کنیم؛ مواضع قوّت و موانع پیشرفت را بسنجیم؛ بین بزرگان و رفتار بزرگان فرق بگذاریم؛ بزرگان را بزرگ بدانیم و به آنان حرمت قایل باشیم، ولیکن، اشتباههای ایشان را اشتباه بدانیم و در پی انکار آن و یا روپوش گذاشتن بر آن نباشیم. اینسان خواندن تاریخ، این قدرت را به ما میدهد که به خودانتقادی برسیم. خودانتقادی، نقص کار ما را برای ما آشکار میکند. دوستان حقیقی و دشمنان واقعی ما را به ما نشان میدهد. وقتی به اینجا رسیدیم، برای امروز و فردای خود بهتر میتوانیم تصمیم بگیریم.
فراموش نکنیم که تاریخ قدرتی فراوان دارد. تاریخ فقط نقل وقایع گذشته نیست. تاریخ آئینۀ امروز و فردای جوامع است. آنانی که دانسته میخواهند جامعهای را از پویایی و پایایی بیندازند، سه کار عمده انجام میدهند: گذشتۀ آنان را تحریف میکنند، امروز آنان را اندودۀ با ناامیدی میسازند و توان برنامهریزی برای فردا را از ایشان میگیرند و سپس خود ایشان، قلم برمیدارند و نقشهای که در نگرگاه ایشان قرار دارد و آن را میپسندند، برای فردای نسلهای آیندۀ آنان ترسیم میکنند. یکی از عمدهترین کارهای دغدغهمندان واقعی یک جامعه آن است که در این سه میدان به مبارزه بپردازند. با آنان که دست به تحریف تاریخ و تشویه چهرههای تاریخی آنان زدهاند، به مبارزه بپردازند که کارِ کاری در این حوزه نیز با خوانش و نگارش تاریخ واقعی و ترسیم چهرههای واقعی گذشتهگان تاریخی معنا میشود و در امروز، دمیدن روح امید و بالندگی در تن از حرکت بازماندۀ جوامع است و برای فردا، نقشهای طرح کردن است که هم در استقامت همان راه درست باشد که جامعۀ مطلوب باید بپیماید و هم طرح اساساتیست که با روح زمینه و زمان همرنگ و هماهنگ باشد.
این سخن را همۀ ما به کرّات و مرّات شنیدیم که میگویند: ملّتی که تاریخ نمیخواند، ملزم به تکرار تاریخ است. این سخن حقیست. تاریخ کارهای عدیدهای برای جوامع انجام میدهد. یکی از اساسیترین کارهای تاریخ، ایجاد خودباوری و اعتماد به نفس است. جوامعی که گذشتهای پُرروشنی داشتهاند و اینک در تاریکی به سرمیبرند، کافیست آن زمان و آن احوال به یاد ایشان آورده شود تا آنان را دوباره بر سر پای کند و خون امید و انگیزه و اندیشه را در رگهای ایشان به حرکت درآورد.
این روزها ترجمۀ فارسی «التاریخ الإسلامی» به بازار آمدهاست. این کتاب را محمدابراهیم شریقی در چهارده فصل و 458 صفحه نوشتهاست. شیوۀ نگارش او، مبتنی بر نقل وقایع و ندرتاً بیان علل و عوامل صعود و سقوط است. عبدالرحمن عزام آن را از عربی به فارسی برگردان کرده و برای این که سودبخشی آن بیشتر شود، در آن دخل و تصرّفی نیز انجام دادهاست. در این کتاب، نِکات ریز و درشت پرشماری قابل شمردن است که در اینجا به چند موردی از آن اشاره میکنم.
1ـ این کتاب، با توجه به عنوان خود، از حجم اندکی برخوردار است؛ ولی با آن هم، خواننده را با حاکمان و حاکمیتهایی که بر جغرافیایی به نام سرزمینهای اسلامی حکمروایی کردهاند، آشنا میکند. این کتاب، اگر چشم خواننده را با عرض این مدنیت بزرگ و تاریخ آن آشنا نکند، قطعاً تصویری فشرده و موجز، از طول آن را تقدیم خواننده خواهد کرد.
2ـ حُسن دیگر این اثر در این است که نویسندۀ گرامی آن در مواضعی به آموزهها و آموختههای تاریخی نیز اشاراتی کردهاست. او در مواضع اندکی ضمن نقل وقایع یک دوره، به نقد آن نیز پرداخته و عوامل سقوط و عروج آن را برجسته کرده(2) و یا ویژگیهای یک حاکمیت را نیز به گونۀ فشرده با خوانندهاش به اشتراک گذاشتهاست.(3)
3ـ حُسن سوم این اثر، در کوتاهی و گویایی آن است. این کتاب، برای کسیکه حوصلۀ تورّق کتابهای درازدامن را نداشته باشد مناسب است؛ چه که به آسانی تصویری از سرگذشت تاریخیِ مدنیتی که با تولد پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوسلم آغاز شد و تا هماکنون ادامه دارد، به اشتراک میگذارد. این کتاب از همان لحظۀ آغاز بعثت و «تابش بامدادِ اسلام» تا به امروز را روایت میکند و تلاش میورزد خواننده را با کلّیاتی که در این مدت بر این مدنیت گذشته آشنا سازد.
4ـ نویسنده در بیان وقایع و شیوۀ نگارش، خود را ملزم به تبعیت از شیوۀ تاریخنگاری متداول ندانسته، در مواضع مختلف، تلاش ورزیده تا موضعگیری کند و حضور خود را نیز پُررنگ کند. حضور مؤرّخ در این اثر به وضوح قابل دید است. میدانیم که نقطۀ پُررنگ تاریخنگاری سنّتی و مدرن در حضور و عدم حضور مؤرّخ در متن تاریخی است و یحتمل، نویسنده قصداً دست به چنین اقدامی زده باشد که مداقّه در مقدمۀ او بر چاپ نخست، این قضیه را اندکی روشنتر میکند.
5ـ نقش قلم توانای مترجم گرامی این اثر، در تمام قسمتهای آن از دور خودنمایی میکند. مترجم گرامی، در ترجمۀ این اثر، تلاش ورزیده تا به گونهای به ترجمۀ این اثر بپردازد که هم امانت حفظ شود و هم از زیبایی و روانی متن کاسته نشود. او در این برگردانی، صرفاً در کسوت یک مترجم که به برگردانی متن بسنده شده باشد ظاهر نشده؛ بلکه در مواضعی که نیاز دیده تا شرح و تعلیقی بر قسمتی اضافه شود، حتماً نکتهای افزوده و در قسمتهایی به این هم بسنده نشده و با شناخت درست و دقیقی که از خوانندۀ کتاب خود داشته، سعی کرده موارد و مطالبی را که برای خوانندۀ کتاب او مفید نبوده و یا گیرایی و زیبایی نداشته، از ترجمۀ آن صرف نظر کند و با این کار، بر بار و بهای اثر بیفزاید.(4)
در کنار این همه حُسن، افتادگیهایی نیز در طول و عرض این مجموعه به چشم میآید که یادکرد آن، شاید در وسعت دید خواننده بیاثر نباشد.
1ـ ای کاش نویسندۀ گرامی با توجه به هدفی که آن را توضیح دادهاست، در قسمت بیانکردِ زندگی پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوسلم(5) بخش عمدۀ زندگی ایشان را با جنگ و جهاد گره نمیزد. از چهل صفحهای که به سیرت ایشان اختصاص داده (از 87 تا 127)، حدود نیمی از آن (از 105 تا 124) ویژۀ غزوات ایشان شدهاست. اینگونه، تصویری که از آن عالیجناب در ذهن و ضمیر خواننده نقش میبندد، برجستگی شمشیر بر گفتوگو و خون و خشم بر دعوت و تربیه در زندگی ایشان است. در این قسمت از کتاب و تاریخ زندگی آن حضرت، ناخواسته مشام خواننده به بوی خون اندوده میشود. فرد اگر پیشینۀ دقیق و درستی در سیرهخوانی نداشته باشد، پیامبر رحمت – آن اسوۀ مدارا و نرمخویی و مهربانی و دادگری و دادگستری – بیشتر در چشم او در کسوت یک فرماندۀ نظامی و بزرگ میدان نبرد به تصویر خواهد آمد. ایکاش نویسندۀ گرامی، در نگارش این قسمت، راه مغازینویسان قدیم را نمیپیمود. آئینۀ پاکیزه و پالودۀ حیات و اندیشۀ آن جناب در دو ثقل اکبر – قرآن و سنت – به نیکوترین وجه ممکن متجلّی شدهاست. قرآن، به ارزندهترین شکل از راه و رأی پیامبر صلیاللهعلیهوسلم ما را مطّلع کرده و به حدی در شرح آن داد سخن داده که بیتردید، آدمی را از مراجعه به هر اثری دیگر بینیاز میکند. همینسان، سنّت، مجموعۀ بزرگ احادیث نبوی که به همّت اصحاب حدیث ثبت و ضبط شده، راویِ روایت سُترۀ زندگیِ فردی و اجتماعی ایشان است که به آسانی از طریق کتب حدیث قابل درک و دریافت است. فردی که یک بار کتب صحاح و سنن را از نظر بگذراند، به خوبی با حدود فکری و ثغور جهاننگری آن حضرت آشنا میشود. برجسته کردن غزوه و سریّه در سیرۀ نبوی و آن را رنگ غالب زندگی ایشان قرار دادن، به معنای فراموش کردن تمام فعّالیتهای مدنی، فکری و تربیتی کسیست که بنای مبارزات خود را بر گفتوگو و مدارا و پاکی و جوانمردی استوار کرده بود. خوانندۀ گرامی به خوبی میداند که سوای یک نفر، کسی در تمام غزوات از دست و تیر و شمشیر آن حضرت از پای درنیامده، جنگ را وجه غالب زندگی و کارنامۀ چنین شخصیتی دانستن، کاستن و به فراموشی سپردن بزرگترین قسمت کار و پیکار آن عالیجناب است.
2ـ انتظار میرفت که نویسندۀ گرامی، همانگونه که بر کتابش عنوان «التاریخ الإسلامی» / «تاریخ اسلام» نهاده، صبغۀ تاریخی و نقل وقایع با درج تاریخ آن وقایع را نیز در آن برجستهتر میکرد. در این دست آثار، اگر رویۀ کرونولوژیک بیشتر رعایت شود، خواننده به گونۀ دقیقتر و درستتر میتواند وقایع را دنبال کند و به نتیجۀ دقیقتر و روشنتری دست بیابد. نویسندۀ گرامی در صورتی که این دقیقه را در زمان نگارش این اثر فرادید میداشت، هم بر زیبایی کتابش میافزود و هم بر گیرایی و مانایی آن.
3ـ خوانندۀ امروزی با خوانندۀ سدههای پیش فرق دارد. خوانندۀ دیروز، کتابی چند مجلّدی یک نویسنده را در حالی میخواند و تأیید و توثیق میکرد که در هیچ گوشهای از آن نه چشمش به دنبال پاورقی میگشت و نه هم به دنبال مرجعدهی درونمتنی. او با متن یکدستی مواجه بود که متکلّم وحدۀ آن نویسنده بود و هر چه نقل میکرد، نمیگفت آن سخنان را از کجا و از چه منابعی نقل میکند. خوانندۀ امروزی، امّا با آن خواننده فرق دارد. این خواننده اوّل منابع کتاب را از نظر میگذراند و سپس به چگونگی منبعدهی و چهسانی استفاده از مراجع نظری میافکند. در بادی نظر، میزان پایهمندی کتاب را از روی مراجع و منابع او و چگونگی درج آن منابع مشخص میکند. خوانندۀ این اثر، وقتی متوجه میشود که در تمام 458 صفحۀ این کتاب، یک بار هم به کتابی به صورت مشخّص مرجع داده نشده، از ابهّت کتاب و کار نویسنده در چشم او کاسته میشود. نویسندۀ محترم در صفحۀ 226 وقتی خواسته در پیوند به زندگی یکی از شخصیتهای تاریخی ابراز نظری را نقل کند، در پاورقی نوشته: «بعضی از تاریخنگاران مینویسند: … .» چه قدر بر وزن کتاب او افزوده میشد اگر نام آن تاریخنگاران را مینوشت و مرجع دقیق آثار آنان را نیز علاوه میکرد. اینگونه، ضمن اینکه خواننده و یا پژوهشگری را که از طریق خواندن این کتاب علاقهمند دنبال کردن آن موضوع میشد، از سرگردانی نجات میداد، بر بهای کتاب خود نیز میافزود.
4ـ نویسندۀ محترم در نگارش این اثر تاریخی، در گوشههای مختلف و مباحث متفاوت سعی ورزیده علایق و سلایق و گرایشهای فکری خود را نیز از نظر به دور نداشته باشد. او در زمان معرفی معاریف قرن نوزده، تنها نام کسانی را ذکر کرده که مورد نظر او بوده و دیگر مصلحان بزرگی که در همان عهد در گوشه و کنار جهان اسلامی به فعالیت اصلاحی میپرداختهاند، حتی کوچکترین اشارهای هم نکردهاست. همچنان از نهضتی که او به آن متعلّق بوده، با آب و تاب فراوانی یاد کرده؛ امّا با جریانهایی که او با آنان میانۀ خوبی نداشته، حتی اندکترین اشارهای هم نکردهاست. او چون از لحاظ فکری وابسته به جریان منسوب به محمد بن عبدالوهاب بوده، فصل چهاردهم کتابش را با معرفی او و نهضتش آغاز کرده و چندین صفحه را به آن اختصاص داده که خوشبختانه مترجم گرامی با حذف آن قسمت، بر بهای کتاب افزودهاست.(6) جانبداری، یکسونگری و تحزّب نویسنده بر کتاب او اثر بد گذاشته و خواهناخواه باعث کاسته شدن از منزلت کتاب در نزد خواننده میشود.
از هر روی، نقل این موارد، به معنای دیده فروهشتن بر تمام محاسن آن نیست و هیچ کار انسانی، خالی از خبط و خطا بوده نمیتواند.
در پردۀ پایانی این نوشته، برای مترجم گرامی که در برگردانی آن سعی فراوانی به خرج داده، از بارگاه الهی اجر و مزد فراوان آرزو میکنم و آرزومندم که خامۀ خوب او همچنان در جولان باشد تا آثار بیشتر و بهتری را تقدیم اهالی فرهنگ و هنر بدارد؛ انشاءالله.