بازتاب روایت‌های عامیانه در پژوهش‌های تاریخی استاد فکری سلجوقی

تاریخ انتشار: 1402/12/27 نویسنده: مسعود امینی

چکیده

یکی از وجوه مهم پژوهش در علوم انسانی، به‌ویژه فلکلورشناسی، بررسی روایت‌های عامیانه در معرفی پدیده‌های بشری است که در واقع دیرنگی یک امر را نشان می‌دهد. با نگاهی در آثار مکتوب متعلق به حوزه‌های مختلف، به تناسب پیشنیه و سوابق یک امر، ما به افسانه‌تراشی و اسطوره‌سازی‌ها مواجه می‌شویم. در میان این آثار مکتوب، تاریخ‌های محلی (تاریخ نیشابور، تاریخ بیهق، تاریخ بخارا و بلخ و هرات) حایز اهمیت بیشتر است چرا که به گونۀ مشخص‌تر و خاص‌تر به یک مورد معیّن و معلوم پرداخته و سابقه و ریشۀ آن را در باورها و اعتقادات مردم نشان داده‌است. نگارندۀ این سطور آثار استاد فکری (رسالۀ گازرگاه، رسالۀ خیابان، تعلیقات رسالۀ مزارات، تعلیقات دیباچۀ دوست‌محمد و مقالات تاریخ هرات باستان) را از نظر گذرانده و به این پرسش پاسخ داده‌است که استاد فکری چگونه و تا چه میزان از روایات عامیانه در پردازش به مسایل تاریخی سود جسته است. بررسی‌های ما نشان می‌دهد که فکری در کنار منابع تاریخی و چشم‌دیدهای شخصی، از روایات عامیانه فروگذار نبوده و در مواردی هم در صحت و سقم این روایات اظهار نظر کرده است. به امید این‌که برای محققین حوزۀ فرهنگ شهر هرات مفید و در بررسی‌های تطبیقی مورد استفاده قرار گیرد.

مقدمه

استاد عبدالرئوف فکری سلجوقی (۱۲۸۶ – ۱۳۴۶ش.) فرزند عبدالفتاح نه تنها مؤرخ که در هنر شاعری، خطّاطی، تذهیب، مینیاتوری، صحّافی، سنگ‌تراشی، کاشی‌کاری به درجۀ استادی رسیده و در آفرینش آثار تاریخی خویش از همۀ این مهارت‌ها سود برده‌است. فکری به زادگاهش عشق می‌ورزد و به تاریخ و گذشته‌اش مفتخر است و با یادآوری تاریخ نیاکانش در پی تثبیت و ماندگاری هویت و شناساندن گذشتۀ شهر خویش است، چراکه به چشم‌سر می‌دید که آن همه شکوه و جلال گذشته که شهرش را به نگین خراسان بدل کرده بود، ذرّه‌ذرّه بلکه خروار خروار آب می‌گردید و به باد فراموشی سپرده می‌شد. از سویی هم به‌صورت غیرمستقیم ناکارگی و بی‌عرضگی حکّام عصر و دوران خویش را به رخ می‌کشید که چگونه با آن همه مواریث هنری، تاریخی، فرهنگی و … که از گذشتگان به آیندگان رسید، حکّام نادان نیست و نابود می‌کند.

اگر با مثالی انگیزه و رسالت فکری را در باب نوشته‌های تاریخی او نشان دهم، در آغاز هر کدام از رساله‌هایی که نوشته‌است اشاراتی دارد. فکری در مقدمۀ رسالۀ خیابان چنین می‌نگارد: «اکنون دست تو ای خوانندۀ عزیز را ‌می‌گیرم و تو را خانه به خانه از زوایا و خبایای مصلّی می‌برم و راهنمایی می‌کنم و سنگ ‌سنگ از قبور نیاکان هنرمند و بزرگوار تو را به تو می‌نمایم و معرفی می‌کنم و تهداب کاخ ‌کاخ و خانقاه‌ خانقاه خیابان را به تو نشان می‌دهم و می‌سپارم تو را ای خوانندۀ عزیز که اگر توانی و از دستت برآید، نواقص این اوراق را تکمیل نما و به گوشه و کنار تاریک وطن شمع تحقیق برفروز و آنچه را که من به درستی از عهده برآمده نتوانستم جبران کن، که: دادیم نشان ز گنج مقصود تو را / ما گر نرسیدیم تو شاید برسی» (فکری سلجوقی، ۱۳۹۰، ص ۳۳۲).

تاریخ هرات

در اولین گزارش‌های سیفی هروی به روایت عبدالرحمن فامی در بارۀ هرات، هشت روایت متفاوت افسانه‌ای و اسطوره‌ای در بارۀ بنای هرات نقل شده‌است که نشان از تاریخ کهن این شهر دارد. هرات در کنار بلخ،‌ نیشابور و مرو از جمله چهار شهر بزرگ خراسان است که تأثیرات اساسی بر تحولات تاریخی و فرهنگی منطقه برجای گذاشته‌است. آثاری که در بارۀ تاریخ هرات از گذشته تا اکنون نوشته شده‌ مؤید اهمیت این شهر می‌باشد. «فقط تا پایان سدۀ نهم هجری قمری، یازده جلد کتاب در بارۀ این شهر تألیف شده‌است که متأسفانه تعدادی از آن‌ها امروز در دست نیست» (قنواتی، ۱۳۹۸،‌ ص ۱۶۷). آنچه که از کتب تاریخ هرات در دست است می‌توان به تاریخ‌نامۀ سیفی هروی، فصولی از تاریخ عبدالرحمن فامی، روضات الجنات اسفزاری، ربع مسکون جغرافیای حافظ ابرو و … اشاره کرد که همۀ این آثار به عصر تیموریان و ماقبل آن برمی‌گردد. هراتِ بعد از دورۀ تیموریان را باید بیشتر از آثار فکری جست‌وجو کنیم که سهم او نسبت به اقرانش (عبدالکریم احراری، ابراهیم رجائی، علی‌اصغر بشیر، محمدعلم غوّاص، دکتر جلال الدین صدیقی و…) در شناخت و معرفی هرات و شهرهای غربی خراسان بیشتر است.

استاد فکری نوشتن تاریخ هرات را از اوان جوانی در سر داشت و به همین منظور در مناسبت‌های مختلفی دست به نوشتن رسالۀ گازرگاه و خیابان زد که هر دو اثر در پیشینه و شناخت دو مکان تاریخی هرات (گازرگاه و خیابان) حایز اهمیت فراوان است. تعلیقات استاد فکری بر رسالۀ مزارات هرات و دیباچۀ دوست‌محمد گواشانی نشان از اطلاعات و آگاهی‌های زیاد فکری در معرفی رجال و بناهای هرات دارد. او در کنار این آثار، چندین مقاله زیر عنوان «تاریخ هرات باستان» در مجلۀ ادبی هرات به نشر سپرد. مجموعۀ رسالۀ گازگاه، رسالۀ خیابان و مقالات «هرات باستان» در سال ۱۳۹۰ خورشیدی به کوشش غلام سخی غیرت زیر عنوان هرات‌نامه چاپ و منتشر شد.

روش استاد فکری در تاریخ‌نگاری

روش تاریخ‌نگاری استاد فکری، مکان‌محور است. او مثل خیلی از تاریخ‌نویسان تذکرۀ حکّام نمی‌نویسد بلکه اماکن و مجموعه‌های تاریخی را به معرفی می‌گیرد و در پرتو شناخت این سازه‌ها است که نقش دوره‌های تاریخی را در آبادی و خرابی آن‌ها نیز نشان می‌دهد و کارنامۀ حکام را، چه نیک و چه بد، به ما می‌نمایاند. به عنوان مثال وقتی که هرات از طرف دوست‌محمد خان محاصره می‌شود، «امیر شهنواز خان پسر سردار سلطان احمدخان قبۀ هر یک از منارها را هدف گلولۀ توپ زلزله نمود و خراب کرده بود زیرا به شهنواز خان خبر داده بودند که امیر دوست‌محمدخان به یکی از منارهای مصلّی میرزا برآمده و از آن‌جا اوضاع شهر و وضع محاصره را می‌نگرد.» (فکری، ۱۳۹۰، ص ۳۷۸).

 فکری رسالۀ گازرگاه و خیابان را همان‌طور که از نامشان پیداست در معرفی دو مکان تاریخی زادگاهش می‌نویسد که پیشنۀ افسانه‌ای دارد. مقالات «تاریخ هرات باستان» در معرفی شهرستان‌های هرات اهمیت بسزایی دارد. تعلیقات رسالۀ مزارات در واقع تاریخ رجال است چرا که در کنار تثبیت موقعیت مزار و خوانش کتیبه‌ها و الواح آن، معرفی صاحب مزار را با آنچه که در منابع قابل دسترس است، می‌نویسد. تعلیقاتی که بر دیباچۀ دوست‌محمد گواشانی نوشته‌است شش برابر کار خود گواشانی است و خطّاطان و نقّاشان پس از دوست‌محمد را تا عصر خود و تاریخ پیدایش خط کوفی و وضع قلم‌های شش‌گانه را به بحث گرفته‌است. فکری در تمام این آثار، چه آن‌جا که تعلیقاتی نوشته و چه آن‌جا که دست به تألیف زده‌است، از هیچ‌ چیزی فروگذار نبوده‌است. او در نوشتن تاریخ به منابع کتبی و تاریخی بسنده نکرده‌است، بلکه تلاش ورزیده تا به اسناد محفوظ در آرشیف اداره‌های دولتی عصر خود دسترسی پیدا کند و هر گاه سندی به دستش رسیده، درج اثرش کرده‌است. در کنار این موارد، او به دیدار پیران و کهن‌سالان روزگارش می‌شتافت و آنچه از ایشان در قبال تاریخ شهرش می‌شنید ثبت می‌کرد و بیشتر از همه، چشم‌دیدها و تحقیقات میدانی فکری حایز اهمیت است «که او کوشیده در ذکر اماکن تاریخی و بازمانده‌های آن‌ها تا زمان خودش، سرنوشت آن‌ها را مشخص نماید و جای و موقعیت آن‌ها را با چگونگی استمرار و یا انهدام آن‌ها را درج آثارش نماید» (صدیقی، ۱۳۶۳، ص ۱۱۱). استاد فکری خودش بخشی از تاریخ شهرش است و هر جا که در توانش هست چه در نوشتن کتیبه‌ای، یا ساختن کاشی‌ای‌، صحافت و وصلۀ برگی یا نسخه‌ای، پیشنهاد مرمّت سازه‌ای، سرایش ماده تاریخی و … ادای دَین کرده و در تاریخ شهرش سهیم شده‌است.

بازتاب روایت‌های عامیانه

روایت حکایت‌‌های عامیانه در روش‌ کار استاد فکری از یک طرف چاشنی خوبی به آثارش بخشیده که خواننده را مجذوب خود می‌کند و از سویی هم خدمت بزرگی است که سبب ثبت و نگهداشت باورها و افسانه‌های مردمی در قبال تاریخ شهر و زادگاهش شده‌است. استفادۀ استاد فکری از باورهای عامیانه به این معنا نیست که ایشان در عوض وقایع به خرافات پناه برده و به جای تاریخ به ما افسانه سر داده‌است، بلکه او به این مسایل واقف است و در جای‌جای آثارش نقد و نظرهایی بر این افسانه‌ها نیز دارد. مثلاً در ابتدای تعلیقات رسالۀ مزارات از این چشم‌انداز نقدی بر صاحب مقصد الاقبال دارد:

«صاحب وسیلة الشفاعات مردی پاک‌نهاد و ساده‌دل بود و هر چه را که شنیده باور نموده و در کتاب خویش ضبط نموده، مانند بر آب رفتن درویش عباس زیارتگاهی و پیداشدن درویش‌محمد کازرگاهی بر روی بحر و گرفتن‌کشتی را و به ساحل‌کشیدن و از غرقاب نجات‌دادن و قصۀ برخورد عبدالطیف صوفی فراشانی به خضر علیه السلام در دکان ماهی‌پزی و آن هم خضری گرسنه که از عهدۀ یک شکم نان بر آمده نتوانسته و در گوشۀ دکان ماهی‌پزی نشسته و عبدالطیف نان و ماهی پیش وی نهاده و او به اشتهاء تمام آن را خورده و سیر نشده و بار دیگر عبدالطیف صوفی از وی پرسیده که بس است یا دیگر خواهی و گوید که خواهم و باز چند ماهی دیگر به پیش وی گذاشته و آن‌ها را نیز به اشتهاء به کار برده و آن گاه خود را معرفی کرده و در حق وی دعا نموده و امثال این حکایات که نه من می‌توانم باور نمایم و نه هیچ‌کس دیگر که پیر ما حضرت عبدالله انصاری قدّس سرّه فرماید: «اگر به هوا شوی مگسی باشی و اگر بر آب روی خسی باشی دل به دست آر تا کسی باشی». من به اعجاز انبیاء علیه السلام ایمان دارم و کرامت اولیاء را حق می‌دانم و به تداوی روحی و شفای بیماران به تلقین مشایخ و دراویش معتقدم که روان‌شناسان نیز علمای آن را انکار نمی‌نمایند اما نمی‌توانم فرار استر فلان درویش را در صحرا و پس از ساعتی به جای خویش باز آمدن و امثال این حکایات را باور نمایم و به حساب کرامت بگیرم.» (فکری سلجوقی، ۱۳۷۳، صص ۱۱ – ۱۲).

و هر جا که این باورها منافی شواهد تاریخی است، رد می‌کند. مثلاً آن‌جا که از سازه‌ای مشابه به گنبد گوهرشاد در کهسان سخن می‌زند، چنین می‌نگارد: «اهالی کهسان عقیده دارند این گنبد آرامگاه ملکه گوهرشاد است اما این قول عوام اصل و مأخذی ندارد، زیرا که ملکه گوهرشاد به سال ۸۶۱ق. در باغ سفید هرات به امر سلطان ابوسعید گورکانی به شهادت رسیده و در گنبد خوابگاه بایسنغر دفن شده و هم اکنون سنگ مزارش حاضر است.» (فکری سلجوقی، ۱۳۹۰، ص ۱۳۳) و یا آن‌جا که در سپهر اندیشۀ عوام، هنر خطّاطی و صورتگری به حضرت علی و دانیال پیامبر(ص) نسبت داده شده، این‌طور وارد میدان می‌شود: «نسبت تذهیب و نقّاشی به حضرت مولای متّقیان یعنی امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب کرّم الله وجهه به کلی بی‌اصل و غیرقابل قبول است که حضرت … فراغت نداشتند که به کار پرزحمت تذهیب وقت مقدّس خویش ضایع فرمایند و نیز آن حضرت از زر و زرکاری نفرت داشتند، چنان‌که نقش خاتم آن حضرت عاری از هر گونه گل و برگ بوده و گویند در کمال سادگی کلمات علی ابن ابی طالب نقش عقیق خاتم آن بزرگوار بوده [است]…

انبیاء بزرگوار را وقت تصویرکشیدن و رسّامی نبوده و همچنین عنوان صورتگری به حضرت دانیال در هیچ مأخذی به نظر نمی‌رسد» (صدیقی، ۱۳۶۳، ص ۱۱۳). بیش از این اطالۀ کلام نمی‌کنیم و به برخی از باورهای عوام در قبال اماکن، اسامی و شخصیت‌ها، در آثار استاد فکری اشاره می‌کنیم.

افسانۀ جامع شریف

ظاهراً مسجدجامع هرات قبل از اسلام، آتشگاهی برای عبادت یکتاپرستان آریایی بوده است، که در زمان فتح هرات به دست احنف ابن قیس در دوران خلیفۀ سوم (۲۳-۳۵ق.) این مکان به دست مسلمانان حق‌پرست به مسجد تبدیل شد.‌ تاریخ روضات الجنات اسفزاری و خلاصةالاخبار خواند میر توصیفات چشم‌گیری در باب مسجد جامع هرات دارند و این هر دو نویسنده بانی مسجد جامع را سلطان غیاث‌الدین غوری می‌دانند چنان‌که اسفزاری می‌گوید: «سلطان مرحوم غیاث‌الدین محمد سام – اعلی اله مکانه فی دارالسلام – از سلاطین غور که بانی این مقام با احترام است» (اسفزاری، ج۱، ۱۳۳۸، ص ۳۲)، فکری ضمن استناد به این کتب تاریخی، جایی در انتخاب محل جامع از افسانه‌ای یاد می‌کند که درین منابع ذکری از آن نرفته و گویا در بین مردم مشهور است:

«مشهور است در انتخاب محل این معبد مشوره بسیار نموده بودند اخیراً چهار کلۀ گوسفند در چهار محل هرات زیر خاک پنهان نمودند و بعد از مدتی برآوردند کله‌ای که در این محل زیر خاک نموده بودند فاسد نشده بود. آن‌گاه محل دفن کله را خوش هواترین محلات دانسته معبد را اساس گذاشته و به راستی که محل جامع هرات از حیث رفعت و نزهت هوا از سایر محلات شهر کهنه امتیاز دارد.» (فکری سلجوقی، ۱۳۶۲، ص ۱۵)

عبدالرحمن فامی ذیل حوادث مهم هرات اشاره می‌کند که «از آن جمله آتشی بود که در بازار جمله‌فروشان افتاد در شب بر در مسجد جامع و در شهور سنۀ اثنی و سبعین و اربعمائه. دکان‌های غربی بازار با هر چه در آن بود از امتعه و اقمشه جمله بسوخت و اگر نه رحمت و فضل خدای عزوجل بودی مسجد بلکه شهر بسوختی و از این واقعه گزندی عظیم به ارباب آن دوکان‌ها و ساکنان آن راه یافت.» (فامی، ۱۳۸۷، ص ۱۲۷). این حادثۀ تاریخی در نفحات‌الانس جامی و مقصدالاقبال اصیل‌الدین رنگ و بویی افسانه‌ای به خود گرفته است که استاد فکری هم این افسانه را در ذیل معرفی مسجدجامع آورده است و نقل آن از نفحات‌الانس خالی از لطف نخواهد بود:

«درویش محمد چرگر که یکی از ابدال بوده در جامع هرات به سر بردی. روزی در مسجد خفته بود و کوزۀ آب وی ریخته. خادم مسجد آن‌جا رسید پنداشت که وی بول کرده‌است، وی را چندان بزد که اعضای وی مجروح گشت. چرگر آهی بزد و برفت. مسجد از چوب بود، آتشی پیدا شد و مسجد بسوخت و از آن‌جا به بازاری که آن را بازار جمله‌فروشان گفتندی در آمد. سلطان مجدالدین طالبه را از آن خبر کردند، در عقب چرگر روان شد. چون به وی رسید، گفت: «چرگر! شهر مسلمانان را چرا می‌سوزی؟» چرگر بازگشت و آب چشم خود بر آتش افکند، آتش فرومرد، و این رباعی بخواند:

آن آتش دوشین که برافروخته بود                           او سوختن از دل من آموخته بود

گر آب دو چشم من ندادی یاری                           چه جمله‌فروشان که هری سوخته بود»

(جامی، بی‌تا، صص ۳۵۴-۳۵۵)

این حکایت در مقصدالاقبال اصیل‌الدین ذیل کرامات خواجه عبدالله طاقی ذکر شده که پیری از جانب بلخ به هرات می‌آید که ظاهراً مورد ظلم واقع می‌شود و به خداوند می‌نالد که در نهایت آتش عظیم در هرات می‌افتد. مردم به خواجه طاقی رجوع می‌کنند و «حضرت خواجه در باغ خود تاک می‌بریدند متوجه شدند دیدند که عالم را آتش گرفته … مسجد جامع هرات چوب پوش بوده آتش گرفته بوده … حضرت خواجه نخ تاک را گرفته به طرف بلخ فرستادند ابدال را از دروازۀ بلخ پیش کشیده و به هرات آوردند … حضرت خواجه قطرۀ اشک چشم خود را به طرف شهر انداخته آتش فرونشست» (احراری، ۱۳۱۰، ص ۳۵)

اما به روایت اسفزاری نازله‌ای سبب آتش گرفتن مسجد می‌شود و این اتفاق به قرن پنجم واقع شده که دوباره ترمیم و باز مدروس شده،‌ به سال ۵۹۷ سلطان غیاث‌الدین غوری به آبادی آن اقدام کرد.

به روایت سیفی هروی بعد از حملۀ ویرانگر مغول، زنده‌جانی در هرات نمانده بود مگر ۱۶ نفر به شمول مولانا شرف الدین خطیب جغرتان. وقتی جماعت ایشان به ۲۰ نفر می‌رسد در مسجد جامع در گنبد سلطان غیاث‌الدین غوری ساکن می‌شوند. گویا در همین روزها است که اجساد صحن مسجد جامع را جمع می‌کنند و در درون چاهی که ظاهراً برای ذخیرۀ آب باران در درون مسجد جامع بوده، مدفون می‌سازند، اما این چاه در نزد مردم به «چاه سوزن» معروف است و داستانی دارد که استاد فکری برای ما نقل کرده‌است:

«در صحن مسجد جامع چاهی است که سنگی سفید تراشیده بر سرچاه نهاده‌اند، از وسط سنگ سوراخی چند است و علی الظاهر این چاه و سنگ برای آب باران ساخته و تراشیده شده که در قدیم ناودان‌های جامع به اندرون مسجد نصب بوده آب باران که از بام‌ها به صحن مسجد می‌ریخته از سوراخ‌های سنگ به چاه موصوف سرازیر می‌شده اما اهالی را عقیده آن است اجسادی که در صحن مسجد افتاده بود خطیب جغرتان و اتباعش آن اجساد را در این چاه افگندند و این چاه به «چاه سوزن» معروف است و تا چند سال قبل زنان و دختران بر این چاه می‌رفتند و از سوراخ سنگ، سوزن به چاه می‌انداختند تا آواز خنده یا گریه بشنوند به این عقیده که اگر آواز خنده از شهیدان شنیدند مشکل‌‌شان آسان و اگر آواز گریه به گوش اوشان رسید کارشان مشکل خواهد بود.» (فکری سلجوقی، ۱۳۶۲، پانویس ص ۲۹)

افسانۀ زنجیرگاه

گازرگاه، جایی که با نام خواجه صاحب انصار گره خورده،‌ از اماکن تاریخی و دیدنی شهر هرات است. کوهی که گازرگاه در دامن آن لنگر انداخته به نام کوه زنجیرگاه مشهور است اما «در آثار خواجه صاحب این کوه به نام نخجیرگاه یاد شده است» (فکری، ۱۳۹۰، ص ۲۳۲). این زنجیرگاه یا نخجیرگاه افسانه‌ای دارد که بسیار دلچسب است و در رسالۀ گازرگاه استاد فکری چنین بازتاب یافته‌است:

«در روزگار قدیم از آسمان، زنجیری تا قلۀ این کوه آویخته بود چندان که اگر مردی از سر کوه دست دراز کردی به حلقۀ وی رسیدی و این زنجیر وسیلۀ قسم و سوگند مردم آن عصر بود، چنان که مدعی‌علیه دست دراز می‌کرد هرگاه حلقۀ زنجیر را به دست می‌گرفت بی‌گناهی او ثابت بود. وقتی مردی شیّاد مقداری زر مسکوک از مردی پاک‌دین به وام گرفت و تمام آن را در عصای چوبین خویش جای داده نگهداشت. چون صاحب زر آن زر بازخواست مرد شیّاد جواب داد که زر خود را از من گرفته و به حق خود رسیده‌ای، سخن هر دو به قاضی رسید و به سوگند کشید. قاضی مدعی و مدعی‌علیه را به بالای کوه، به پای زنجیر برد. مدعی گفت:‌ خدایا اگر زر به وی به وام داده‌ام و زر من نزد اوست، دستم را به زنجیر عدل خود رسان. زنجیر فرود آمد و حلقه به دست وی رسید. قاضی حکم کرد که زر وی باز دهد. مرد شیّاد گفت: من زر را به وی مسترد نموده‌ام و حاضرم که سوگند بخورم. به پای زنجیر ایستاد و عصای خود را به دست صاحب زر داد که نگاه دارد، آن‌گاه گفت:‌ خدایا اگر زر پس به وی داده‌ام و زر به تمام نزد اوست، دستم را به زنجیر برسان. دست وی نیز به زنجیر رسید و قاضی متعجب در کار هر دو فروماند.

خدای یکتا به واسطۀ این مکر و خدعه آن مایۀ عدل و حق‌سنجی یعنی زنجیر را به آسمان کشید و از انظار ناپدید فرمود و از آن وقت این کوه را زنجیرگاه می‌گویند.» (فکری، ۱۳۹۰، صص ۲۳۳ – ۲۳۴)

این داستان را استاد فکری بی‌اصل و اساس می‌داند اما نکته‌ای که جلب نظر می‌نماید این است که گازرگاه از قدیم‌الایام محل نیایش ارباب دل بوده‌است.

افسانۀ دوبرادران / کمرکلاغ

در شمال خیابان، راهی از گردنۀ کوه مختار می‌گذرد که به قراتپه / تورغندی منتهی می‌شود. این گردنه در کتب تاریخ به گردنۀ دوبرادران معروف است و اکنون در بین مردم به گردنۀ کمرکلاغ مشهور است. استاد فکری در وجه تسمیۀ این نام‌ها به سراغ روایات‌ عامیانه رفته است و چنین نقل می‌کند که با گذشتن از دهنه، در بین دو کوه صورت دو مقبره است که مشهور به دوبرادران است،‌ دو قبر دیگر بر سر کوه مقابل این دوبرادر در جانب مشرق است که هر چهار ایشان به دست دزدان گویا شهید شده‌اند. در کوه سمت غربی «شیارهای سرخ دیده می‌شود که رنگ طبیعی سنگ‌های کوه است. عوام آن سرخی را خون این دو برادر می‌دانند و عقیده دارند که این دو برادر در بغل کوه شهید شدند و جنازۀ‌ آنان را به پائین کشیدند، خون‌هایشان در بغل کوه ریخته و تا کنون باقی مانده‌است.» (فکری، ۱۳۹۰، ص ۳۴۸)

و اما حکایت دهنۀ کمر کلاغ یاد آور احادیثی است در صیانت شهر هرات که در تاریخ‌نامۀ عبدالرحمن فامی و سیفی هروی آمده‌است، مثلاً آن‌جا که سیفی هروی حدیثی را نقل می‌کند از پیامبر علیه السلام که می‌فرماید:‌ «… دعای برکت کرده‌است بر آن شهر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و خضر و الیاس صلوات الله علیهم اجمعین» (سیفی، ۱۳۸۳، ص ۸۴). این است حکایت دهنۀ کمرکلاغ به نقل از فکری سلجوقی:

«می‌گویند درین گردنه کلاغی کهن‌سال آشیان داشته و عقیده دارند که این کلاغ چندین هزار سال عمر می‌کند و در هر هزار سال که از عمر او بگذرد یک پر آن سفید می‌‌شود و همه پرهای این کلاغ سفید شده بود و کسی عمر او را نمی‌توانست حساب کند. روزی حضرت خضر به این کلاغ رسید و گفت:‌ «ای غراب کهن‌سال بگو که طی عمر طولانی خویش چه عجایب دیدی‌؟‌» گفت:‌ «به یاد دارم که هرات دریایی بود پر آب و در ناف آن نهنگی جای داشت که هر کشتی که آن‌جا رسیدی وی به شاه‌پر آن را سرنگون کردی و سرنشینان آن را طعمۀ خویش نمودی،‌ چند هزار سال بعد هرات را دیده‌ام که آب بخشکیده و جزیرۀ‌ پر درخت در ناف آن به عمل آمده و اژدهایی بزرگ در محل نهنگ اولی جایگزین شده و انسان و حیوانی که آن‌جا رسیدی طعمۀ او شدی و باز چندهزار سال بعد به این جا گذر کردم،‌ شهری را که می‌بینی آباد یافتم و در محل نهنگ و اژدها قبۀ چهارسوق را می‌بینم که مجرمین را از آن حلق‌آویز می‌کنند و در کنار آن زندانی است که گناهکاران و بی‌گناه را در آن اسیر می‌بینم و اکنون هزاران سال است که این گردنه را آشیان کردم و جایی نرفتم که قوّت پروازم نیست.» خضر گفت: «از آن وقت که این جا آشیانه زدی چه عجایب در شهر دیدی؟» گفت: «روزی گرم و آفتابی روشن بود چون شب شد و مردمان در خانه‌ها بیاسودند ابری برخاست، شدید باریدن گرفت، چندان که در شهر نگریستم جز کوه‌هایی پر برف چیزی ندیدم. گفتم همه به قتل رسیدند. نزدیک صبح ابری سیاه برخاست و باران چندان ببارید که گفتم هرات دوباره دریا شد، نظر کردم همه برف‌ها آب شده بود و صبحدم بادی شدید شد و آن همه آب را بخشکانید. طلوع آفتاب دیدم مردمان را که از خانه‌ها  بر آمده به کارهای خویش مشغول شدند و می‌گفتند که دیشب شبنم بسیار شده هوا و زمین را مرطوب کرد.» خضر که خدای یکتا را به این شهر و مردمش مهربان دید، دعای خیر و برکت به خاک هرات کرد.» (همان، ۱۳۹۰، صص ۳۴۷ – ۳۵۰)

افسانۀ خواجه کله

آرامگاه منسوب به خواجه کله اکنون در درون دبیرستان صلاح الدین سلجوقی، جنب جنوبی ساختمان قرار گرفته است. در رسالۀ مزارات آمده که هر کس را که حاجتی باشد کله‌ای نذر آن مزار می‌کند و ازین جهت به خواجه کله معروف است. همانطور که نذر امام شش‌نور، روشن کردن شمع است و نذر آرامگاه کاک نیکه، نان روغنی یا نان کاک است. در تاریخ‌نامۀ سیفی آمده است که در جمع ۱۶ نفری که بعد از قتل عام مغول در هرات باقی ماند یکی را خواجه غلوه نام داشت که روز از پی طعام به پیرمردی هجوم می‌آورد تا چهارپای او را بگیرد، پیر مرد هر قدر که تضرع می‌کند کارگر نمی‌افتد تا در نهایت این خواجه غلوه بر مردپیر حمله‌ور می‌شود و در همین لحظه است که الهامی به دل خواجه دست می‌دهد و از کار خویش پشیمان می‌شود و دست می‌کشد. تا بعدها به قول سیفی به جایگاه بلند معنوی نایل می‌شود. در پیراستۀ تاریخ‌نامۀ سیفی که به کوشش محمدآصف فکرت در سال ۱۳۸۱ از سوی بنیاد موقوفات محمود افشار منتشر شد، آمده که این خواجه غلوه با خواجه کله بی‌ارتباط نیست حالانکه اسفزاری چیزی دیگر می‌گوید که:‌ «هادی طریق ابرار خواجه غلوه – قدّس اله سرّه – که مزار فایض‌الانوار او در ولایت تولک در قریۀ جدرودست، در آن سال بوده و نام او جواجه احمد بن محمد قواس است» (اسفزاری، ج۲، ۱۳۳۹،‌ ۶۶). اما اهل هری را عقیدۀ دیگری است.

پیران کهن‌سال می‌گویند:‌ این‌جا چاهی بوده و پس از قتل عام چنگیز همان بیست‌وچهار نفر مردی که در زوایا و خبایا پنهان بودند و جان به سلامت برده بودند، پس از آن که عهد کردند و سوگند خوردند که از هرات نروند، اگر توانند شهر خود را آباد کنند و اگر نتوانند آنان نیز در هرات بمیرند و پهلوی نیاکان خویش خاک شوند. این بیست‌وچهار مرد غیرتمند که نخست ساحت مسجد جامع را از اجساد پاک نمودند تا جای آرامش ایشان باشد و قبل از اقامت به مسجد جامع، بیرون درب ملک در حمامی کهنه اقامت داشتند و هنگامی که در این حمام می‌نشستند هر کلۀ آدمی را که روی به قبله می‌یافتند آن را صالح دانسته و در این چاه می‌انداختند و این چاه را چاه کله نامیدند و بعد که به مسجد جامع رفتند، باز هر کله‌ای که در داخل شهر رویش به جانب قبله بود او را نیز به این چاه می‌رسانیدند تا چاه پر[از] کلۀ آدمی شد. بعد بالای آن را برآوردند و زیارتگاهی ساختند که با چاه کله معروف شد و بعداً آن را خواجه کله گفتند. (همان، ۱۳۹۰، صص ۵۳۴ – ۵۳۵).

افسانۀ گاوچران

می‌گویند بر سر چهار راه خیابان، نزدیک به پل جوی نو، گنبدی عالی موجود بوده که بدان گنبد گاوچران می‌گفتند. و حکایت آن به نقل از استاد فکری چنین است:

«عوام الناس عقیده داشتند که سلطان‌حسین دختر شبان یا گاوچرانی به نام صفر را بپسندید و عاشق شد و خواستگاری کرد. صفر گاوچران در پاسخ گفت: ما مردم به صحرا انس داریم و دختر من در قصر تنگ باغ زاغان دق می‌گیرد و می‌میرد، اگر در دامن کوه به وی قصری بسازی، او را به تو می‌دهم و سلطان‌حسین تخت صفر را بساخت و قصری در آن بنا فرمود و این گنبد قبر همان صفر گاوچران است که سلطان بالای قبر پدر زنش آباد کرده بود.» (همان، ۱۳۹۰، صص ۴۷۸ – ۴۷۹)

افسانۀ خواجه غلتان

خواجه امام یحیی بن عمّار شیبانی سیستانی از عرفای قرن چهارم و پنجم و از استادان خواجه عبدالله انصاری است که در میان عوام به خواجه غلتان مشهور است. آرامگاه این خواجه به جانب شمال‌غربی چهارراه خیابان، بر بلندایی در محوطۀ کوچکی قرار دارد و زیارتگاه خاص و عام است. استاد فکری روایتی را از عوام نقل می‌کند که شنیدنی‌ است:

«و عوام را عقیده چنان است که حضرت خواجه غلتان از شهری دیگر محض برای درک زیارت مزارات اهل الله هرات به این شهر می‌آمد، چون به سر این قلّه [=کوه مختار] رسید، به هر طرف که نگاه کرد، خاک هرات به چشم او سراسر خاک اولیاء الله و اهل الله آمد، چندان که جای پایی خالی نیافت تا قدم بگذارد. پس تکبیر گفت و از سر، قدم ساخته غلتان‌غلتان از کوه به زیر آمده در محلی که مدفون است، جان به جان‌آفرین تسلیم فرموده خود را فدای اهل الله هری کرد.» (فکری، ۱۳۹۰، ص ۴۸۰)

اما اکنون پندار دیگری هم وجود دارد که هر زایری از سر اخلاص، سر به جانب شمال و پا به جانب جنوب در محوطۀ این آرامگاه دراز می‌کشد و بعد از یکی دو غلت، بی‌اختیار غلتان می‌شود. استاد فکری معتقد است که داستان غلت‌خوردن خواجه از سر کوه و یا غلت‌خوردن زایران بر مزار این خواجه، از دورۀ حملات شیبانی و صفوی به روی کارآمده و این مزار به این نام مسمی و به این وسیله حفظ شده است.

افسانۀ مزار طفلکان

در محل خواجه عبدل مصری، بین درب خوش و درب فیروزآباد خانه‌ایست که صورت هفت قبر کوچک در آن دیده می‌شود که در بین مردم به مزار هفت طفلکان معروف است «و پیران عقیده دارند که هفت طفل از سادات غریبانه در آن محل زندگی می‌کردند و اهل محل به بدکرداری و خدانشناسی به سر می‌بردند و به آن اطفال از اهل محل ستم‌ها می‌رسید تا شبی آن اطفال معصوم به خداوند بنالیدند که خدایا آتشی بفرست به این محل نه ایشان ماند و نه ما، نازله‌ای از هوا به زمین افتاد و آن محل را خراب کرد و آن اطفال معصوم نیز به آتش بسوختند.» (فکری سلجوقی، ۱۳۷۳، ص ۹۷، پانویس)

افسانۀ رباط پی

در جنوب شهر فوشنج درۀ صعب‌العبوری است که در طی راه آن در بغل‌مال کوه نقش پای انسانی دیده می‌شود: «اهالی فوشنج عقیده دارند این نقوش قدم مبارک حضرت علی کرم الله وجهه است که به زیارت خانۀ رباط پی رفته‌است و این افسانه چندان در اذهان مؤثر شده که بعضی از این نقش‌ها را از کوه بریده و به تبرّک برده‌است.» (فکری سلجوقی، ۱۳۹۰، ص ۱۰۱)

در دامن این کوه نیز سنگریزه‌هایی به صورت سرمرغ موجود است که اهالی فوشنج آنان را مرغ رباط پی می‌نامند و عقیده دارند که هر کس از این مرغان با خود ببرد عاقبت آن مرغ دوباره به رباط پی برمی‌گردد.

وجه تسمیۀ کرخ

اهالی کرخ عقیده دارند که عارف مشهور حضرت معروف کرخی به هرات آمده و در کرخ رحل اقامت افکنده و هم در این‌جا وفات و مدفون شده است «از امور عجیبۀ کرخ این است که گژدم در آن جا نیست و عجیب‌تر این که این حشرۀ‌ گزنده از رود کرخ به آن طرف بسیار است و اگر خواهند عقربی را از رود بگذرانند و به خاک این طرف کرخ آرند بین این فاصلۀ کم پنجاه و شصت قدمی،‌ عقرب مذکور بی‌حس می‌شود و می‌میرد و اهالی کرخ عقیده دارند این از برکت دعا و قبر شیخ معروف در کرخ است. (فکری، ۱۳۹۰، صص ۴۱ و ۴۳)

حال آن‌ که حضرت جامی در نفحات الانس می‌نویسد که «قبر معروف در بغداد است، به دعاکردن و زیارت و به تبرک ب آن‌جا روند و مجربست که هر که دعا کند مستجاب گردد.» (جامی، بی‌تا، ص ۳۹)

راز چشمۀ اوبه

در شمال اوبه در کوه دیواندر درّه‌ای است که انتهای آن به کرخ می‌رسد، در این درّۀ‌ تنگ و زیبا چشمۀ آب گرمی است که آن را به نام «چشمۀ‌ اوبه» می‌نامند. «ظاهراً این چشمه به واسطۀ قرب جوار به مرکز ولکانی، داغ و جوشان است… نزد عوام به چشمۀ‌ شفا شهرت دارد و همه گونه امراض را از این چشمه شفا می‌طلبند … و معتقدند که حضرت مولای متقیان به این دره آمده و به این چشمه غسل فرمودند… (فکری، ۱۳۹۰، ص ۱۸۷).

استاد فکری می‌گوید که متولیان این چشمه با نیرنگ دانه‌های عقیق و مهره‌های شیشه را پنهان از چشم مردم در چشمه می‌انداختند تا کسانی که حاجتی دارند در حوض غوطه زنند و دانه‌ای بیابند و به زعم خویش به مراد خود برسند «و اگر نیافتند محروم و ناامید از چشمه برمی‌گشتند. غافل که آن اشیاء را متولیان در چشمه ریخته‌اند.» (همان، ص ۱۸۸)

سخن آخر

انجام سخن را هم با نقلی از زنده یاد استاد فکری سلجوقی کوتاه می‌کنیم که:‌ «جمع‌آوری این سخنان از حیث مجموعۀ داستان‌های محلی و ملی بی‌ارزش نیست و نگارنده آنچه را از کتب تاریخ و قول اهالی بومی نوشته و جمع‌آوری نموده‌ام محض برای حفظ داستان‌های محلی است، نه نشان‌دادن مآخذ و مدرک صحیح تاریخی، که تحقیق دربارۀ ریشۀ اصلی و وجه تسمیۀ این اسماء باستانی محتاج تتبع بیشتری است که معلومات ناقص من از عهدۀ آن برآمده نمی‌تواند.» (همان، ص ۱۷۵)

منابع

اصیل‌الدین واعظ هروی، سیّدعبدالله و دیگران، (۱۳۷۳)، رسالۀ مزارات هرات، تعلیقات و حواشی عبدالرئوف فکری سلجوقی، به کوشش ملک‌دینی، هرات: نشر فاروقی.

ـــــــــــــــــــ، (۱۳۱۰)، رسالۀ مزارات بابرکات هرات، به کوشش عبدالکریم احراری، هرات: مطبعۀ دانش.

جامی، عبدالرحمن، (بی‌تا)،‌ نفحات الانس، تصحیح مهدی توحیدی‌پور، تهران: کتاب‌فروشی محمودی.

جعفری قنواتی،‌ محمد، (۱۳۹۸)،‌ «فولکلور هرات در آغاز سدۀ دهم هجری قمری»، نامۀ بایسنغر، شمارۀ اول،‌ هرات، صص ۱۶۵ – ۱۷۸.

زمچی اسفزاری، معین‌الدین، (۱۳۳۸ – ۱۳۳۹)، روضات الجنات، تصحیح سیّد محمد کاظم امام، دو جلد، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

سیفی هروی، سیف بن محمد بن یعقوب، (۱۳۸۱)،‌ پیراستۀ تاریخ‌نامۀ هرات، به کوشش محمدآصف فکرت، تهران: بنیاد موقوفات افشار.

ـــــــــــــــــــ، (۱۳۸۳)، تاریخ‌نامۀ هرات، تصحیح غلامرضا طباطبائی مجد، تهران: اساطیر.

صدیقی، جلال الدین، (حمل – ثور ۱۳۶۳)، «روش تاریخ‌نگاری استاد فکری»،‌ هرات باستان، سال پنجم، شمارۀ دوم، پیاپی ۱۸، انجمن ادبی هرات، صص ۱۰۳ – ۱۱۵.

فکری سلجوقی، عبدالرئوف، (۱۳۶۲)، بخشی از تاریخ هرات باستان، به کوشش مسعود رجائی، هرات: انجمن ادبی.

ـــــــــــــــــــ، (۱۳۹۰)،‌ هرات‌نامه، به کوشش غلام سخی غیرت، کابل: مطبعۀ افغانستان تایمز.

دیدگاه‌تان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *