مولانا مصنّفک یکی از احفاد امام فخرالدین رازی است. همان طوری که ابن سینای بلخی و ابن مالک در صِغَر سن شروع به تألیفات نمودهاند، اندیشه و تعقل نورانی مصنّفک هم آن سوتر رفت و جهش عقل نصیبش گردید چون در کودکی دست به تألیف زد، وی را «مصنّفک» میگفتند.
یکی از فرزندان امام فخرالدین رازی، محمد نام داشت که دختر طبیب ری را به زنی گرفت و ثروت زیادی به زنش میراث ماند که همان ثروت زندگی فخرالدین رازی را رونقی دگر داد که به شهابالدین غوری هم قرضه داد. امام فخرالدین رازی محمد را بسیار دوست داشت و برخی مؤلفات خود را به نام او کرده است. یکی از مؤلفات امام فخرالدین به نام «الاربعین فی اصول الدین» است که میگوید: «اردت ان اکتب هذا الکتاب لاجل اکبر اولادی و اعزّهم علی محمد رزّق الله الوصل الاسرار المعالم الحکمیه و الاطلاع علی حقائق المباحث العقلیة و النقلیه و اشرح فیه المسائل الالهیه» محمد در جوانی مُرد و فخرالدین را فراق او آشفتهخاطر نمود زیرا در تفسیر کبیر در چندینجا از فرزند خود نام میبرد و از دوستان و کسانی که تفسیر میخوانند، التجا میکند که او را به دعا یاد کنند. در آخر سورۀ یونس در سورۀ هود، انفال در پایان سورۀ رعد، سورۀ یوسف از مرگ محمد نالیده است.
در اخیر سورۀ یونس به مناسبت «و اصبر حتی یحکم الله» میگوید، شاعری درین باره گوید:
ساصبر حتی یعجز الصبر عن صبری والصبر حتی یحکم الله فی امری
ساصبر حتی لیعلم الصبر نفسی صبّرت علی شی ار من الصبر
و دلیل دوستداشتن فخرالدین رازی آن بود که از ناصیۀ محمد پسرش بارقۀ علم نمودار بوده و امام فخرالدین رازی در این فکر بوده که چون خود فرزندی در شهر هرات پرورش دهد که آثار علمی او محفوظ بماند و فرزندی از پسر متوفای امام فخرالدین رازی به دنیا ماند و آن هم محمد نام داشت. ذهن او اوج و فکر او بالا گرفت و مثل پدر خود علم آموخت. محمد فوت شد و فرزند او محمود در هرات تحصیل علوم نمود و در حجاز سفر نمود و در بسطام آمد، مردم آنجا او را اکرام و اعزاز نمودند زیرا از سیمای او سیمای فخرالدین رازی خوانده میشد. او را احترام زیاد نمودند و مطالعه و تتبع خود را پیش برد و شهرت علمی حاصل نمود و فرزند خود را مسعود نام گذاشت و مسعود در تحصیل علم کوشش نمود به مرتبۀ علمی پدر خود نرسیده و به رتبۀ وعظ قناعت کرد و به جایی مهاجرت نکرد و فرزندی از او به نام محمد ظهور نمود و او علوم متداولۀ عصر خود را گرفته و از آن فرزندی به وجود آمد به نام مجدالدین محمد او همچنان از علم و دانش بهرۀ کافی گرفت و مقتدای مردم گردید. فرزند او به نام علی و مشهور به مولانا مصنّفک شهرت عالمگیری پیدا کرد. شیخ علی ابن مجدالدین بن محمد بن مسعود بن محمود بن محمد بن محمد بن عمرالشاهرودی البسطامی الهروی الرازی العمری «بکری» و فخرالدین خود را در مصنّفات خود، از اولاد عمر بن الخطاب (رض) معرفی میکند و در حالی که اهل تاریخ و طبقات او را از اولاد ابابکر صدیق (رض) میدانند و مولانا مصنّفک در 803ق. تولد یافت و با برادر به هرات آشیانۀ آباء خود آمد. صاحب «شقایق النعمایه فی علما دولت العثمانیه» میگوید: «العالم العامل و الفاضل الکامل المولی علاءالملة والدین الشیخ علی» و صاحب المنجد میگوید: «هو علاءالدین علی بن محمد الشهیر به مصنّفک (توفی 1470م) شرح مصابیح السنه و المصباح فی النحو».
جرجی زیدان در تاریخ «آداب اللغة العربیه» میگوید: شیخ علی در آثار شیخ شهابالدین سهروردی نظری داشت و مختصر سهروردی را شرح و تفصیل نمود و در علم باطن و تصوف و مراتب سیر و سلوک اولیا، از قبیل سحر و تجلی قلبی، وقوف کامل داشته است. نسخۀ خطی در کتابخانۀ خدیویۀ مصر در 324 صفحه موجود است.
آن گاه که مصنّفک در هرات آمد سال 812ق. بود و در تحفۀ محمودیه اثر خود میگوید: استاد اول من مولانا جلالالدین یوسف اوبهی است و او وحید دهر خود بوده است و استاد دیگر خود را احمد بن محمد بن محمود الامامی الهروی معرفی میکند و استاد دیگر خود را در فقه شافعی عبدالعزیز بن احمد بن عبدالعزیز ابهری معرفی میکند و همینطور میگوید: فقه حنفی را از قدوة العلماء الانام محمد بن محمد بن علی آموختم.
شرح الارشاد را در 23 سالگی تصنیف کرده است، شرح المصباح را در 25 سالگی، شرح آداب البحث را در 26 سالگی، شرح الباب را در29 سالگی، شرح مطوّل (تفتازانی) را در 32 سالگی، شرح شرح المفتاح تفتازانی را در 34 سالگی و حاشیه التلویح را در ۳۵ سالگی تصنیف کرد و همینطور شرح البرده را در همین سال شرحی بر قصیدۀ روحیه ابن سینا هم نوشت، هنوز سیوهشت سال داشت که از هرات سفر کرد [در این سال در مدرسۀ شاهرخیۀ هرات به تدریس مشغول بود]. در سن ۳۹ وقایه هدایه را شرح نمود. در همین سال حدأٰیق الایمان لاهل الیقین و الغفران را تألیف نمود و به قولی در ۴۲ سالگی به ممالک روم سفر نمود و در سن ۵۸، المصابیح بغوی و شرح المفتاح الشریفی و حاشیه شرح شرح المطالع و شرح بعضی از اصول فخر السلام البزوری را نوشت و در ۵۹ سالگی کشاف زمخشری را شرح نمود و در زبان فارسی انوار الاحداق و حدایق الایمان و تحفه سلاطین را نوشت و در ۶۱ سالگی تحفۀ محمودیه را برای محمودپاشا وزیر به زبان فارسی (در نصیحت وزرا) تألیف نمود. در همین تاریخ نظر به کبر سن، عزم نمود که از تألیف و تصنیف دست بکشد ولی به عزم خود راسخ نماند. تفسیر فارسی که یک جلد آن را صرف برای سورۀ فاتحه تخصیص داده بود و الازهیه را در علم نحو نوشت، ملتقی البحرین تفسیری است که مصنّفک نوشته و قواعد نحو را روی تحقیقات عمیقی بیان کرده است.
تفسیری در فارسی به امر سلطانمحمد، فاتح قسطنطنیه نوشته است و آن را به «محمدیه» موسوم ساخته است، در این تفسیر تذکر داده است که من عزم نمودم که به فارسی تألیف ننمایم که المأمور معذور و به امر سلطانمحمدخان شرحالشمسیه را به زبان فارسی نوشت و همین طور حاشیه بر شرحالوقایه نگارش نمود. حل الرموز و مفاتیح الکنوز را در سال ۸۶۶ق. به امرسلطان محمد، فاتح قسطنطنیه تألیف نمود.
وقتی مصنفک در بلاد روم رفت به قونیه رسید، محمودپاشا وزیر او را به سلطانمحمدخان معرفی نمود. شاه قسطنطنیه بر تجلیل او افزود و روزی هشتاد درهم معاش برایش تعیین نمود. مصنفک به هر کس که بحث و مباحثه میکرد، او را مجاب میکرد و منطق قوی داشت، بسیار به سرعت کتابت میکرد و حتی اشکالاتی که در هنگام تدریس طلبهها وارد میکردند، شاید اگر زبانی بگوید از ذهنشان زایل شود، آن را به یک سرعت عجیبی مینوشت و برای کسانی که اشکال وارد میکردند، میداد و یا حل اشکال را قرائت میکرد. خودش میگوید: «من با یکی از مشایخ بلاد عجم بحث نمودم (ولی آن شخص را نام نمیبرد) و به شدت حرف زدم شیخ رنجیده و گفت تو اسائت ادب کردی و خدا تو را کر نماید و از تو فرزندی نماند. به من کری و گرانی گوش رو آورد و دو دختر بیش نداشتم. وقتی در مجلس محمودپاشا، وارد مجلس شد در آنجا حسن چلپی فنادی حاضر بود، حسن چلپی از محامد و محاسن و تألیفات مولانا مصنّفک به وزیر محمودپاشا صحبت میکرد و محمودشاه حرفهای حسن چلپی را تردید میکرد، حسن چلپی مولانا مصنّفک را ندیده بود و صورتاً نمیشناخت. محمودپاشاه رو به حسن چلپی کرده گفت: آیا مصنّفک را دیدهای، حسن گفت: خیر! محمودپاشاه اشاره به مصنّفک کرد و گفت: همین مصنّفک میباشد. حسن چلپی خجالت کشید. محمودشاه گفت شرم مکن که مولانا کر است و حرفهای من و تو را نشنیده است.
مولانا مصنّفک در ارشاد و سلوک نظری داشته از بعضی خلفای زینالدین خوافی اجازۀ ارشاد داشته است. مصنّفک را میتوان یکی از عجایب روزگار دانست زیرا در تصوف و عرفان و سلوک هم دست درازی داشت، به تعبیر دیگر در علم قال و حال وارد بود و در مدرسۀ قونیه تدریس مینمود، عبایی میپوشید و تاجی بر سر میگذاشت و به دربار وزیر محمودپاشا میرفت.
در «تحفۀ محمودیه» از مکارم جد بزرگوار خود امام فخر رازی یاد میکند و میگوید: که امام فخر رازی، نامهای به سلطانمحمد خوارزمشاه (متوفای ۶۱۸ق.) نوشته بدین مضمون که حاجت خود را به خدای بردم، اگر روا دارد بخشنده اوست و ستایش از تو خواهم داشت و اگر رد کند آورده کردۀ اوست و تو معذور خواهید بود. مولانا مصنّفک در سال ۸۷۵ق. در قسطنطنیه فوت شد و در جوار تربت ابی ایوب انصاری او را دفن نمودند.
یادداشت:
این مقاله را رضا مایل هروی در مجلۀ آریانا، جدی / دی 1341، شمارۀ 240 به نشر رسانید. در این مقاله نویسنده به یکی از کتب بسیار مهم مصنّفک هیچ اشاره نکرده است. «شرح اوائل مثنوی» نام شرحیست که این نویسنده در حدود 845ق. آن را آغاز کرده و با عبارات ساده و روان، جملات مسجّع و آهنگین و با استفاده از آیات و احادیث، استشهاد از دیوان شمس و به کارگیری حکایات متنوّع عرفا تألیف کرده است. این اثر بر اساس نسخۀ منحصر به فرد مؤلف در سال 1398 به تصحیح ظهیر طیّب در تهران به چاپ رسیده است.